من تا به امروز ( قسمت 1 )

به مقطع راهنمایی که رسیدم شدیدا به یکباره درسم افت کرد، خب دلیلِ خیلی روشنی داشت، گیم نت ها توی ایران شروع کردن به فراگیر شدن. البته من از همون دبستان هم درگیر بازی های کامپیوتری شده بودم ولی خب اون موقع نهایتا چندتا کلوپ با سگا و پلی استیشن 1 بودن، خیلی هم زمان نداشتیم.خب واسه ما هم هزینه اش سنگین بود هم از ترسِ اینکه خانواده نکشنمون زیرِ نیم ساعت بر می گشتیم خونه، واسه همین زیاد نمی تونست به درسم لطمه بزنه. یادم نمیره در بالاترین حالتِ ممکن 25 تومان یا 50 تومان از خانواده می گرفتم و با دو میرفتم تا کلوپ، باهاش میشد حدودا 4-5 دست مورتال کمبات بازی کرد یا خیلی کم رزیدنت اویل. خدا من رو ببخشه یه همسایه داشتیم پسرِ کوچیکتر ما داشت می دادش به من و دوستم که ببریمش کلوپ، 100 تومان هم میداد دستِ من که هزینه ی کلوپش رو حساب کنم، بنده خدا می گذاشتیمش در حدِ 25 تومان بازی کنه و 75 تومان دیگه ی مابقیش رو خودمون بازی میکردیم، بازم میگم خدایا منو ببخش. از اصلِ حرفم دور نشم خلاصه واردِ راهنمایی که شدم همه چیز داشت آروم پیش می رفت که یهو چشمام به یه دیوار نوشته نزدیک محل زندگیمون برخورد که نوشته بود افتتاح گیم نتِ آنلاین، از اون روز دیگه کاملا درس رو بوسیدم گذاشتم کنار.

به حدی رسیده بود که هیچ آینده ای از خودم بدون وجودِ کامپیوتر و اینترنت و بازی نمی دیدم. تا جایی پیش رفت که فکر کنم حدود سوم راهنمایی نشستم واسه 20 سال آینده ی خودم برنامه ریزیِ دقیق کردم و 2 سال به 2 سال تا 20 سال، جایگاهِ خودم رو واسه آینده مشخص کردم و هدف گذاری کردم و روی کاغذ نوشته بودم و قرار بود تا 20 سال بعدش من صاحبِ یک شرکت فوقِ حرفه ای و بزرگ توی زمینه ی تکنولوژی باشم. تمام این ها در حالی بود که من از یه خانواده ی متوسط از لحاظِ مالی شاید هم ضعیف بودم و پدرم هم بازنشسته ی ارتش بود، وقتی از لحاظِ مالی ضعیف باشی رفتن به سمت رویا ها سخت تر میشه، آدم احساس می کنه که اگر دنبال آرزو هاش بره و کلِ وقتش رو صرفِ یادگیری و تحقیقات کنه و اگر نتیجه نده تمامِ زندگیش رو باخته، چون هیچ پشتوانه ای نیست. اما خب من مصمم بودم، سنم کم بود هنوز زیاد متوجه نبودم. واردِ دبیرستان که شدم اما بهتر داشتم حسش میکردم، مخصوصا زمانی که قرار بود رشته ی تحصیلی انتخاب کنم، درس خون نبودم اصلا کل وقتم پشتِ کامپیوتر می گذشت، اما خب زمانی که قرار بود رشته ی تحصیلی انتخاب کنم اولین جایی بود که ترسیدم به سمتِ رویاهام قدم بردارم. نگرانِ شکست بودم نگرانِ این بودم که اگه برم به سمتِ تحصیلات و آخر سر توی رشته های کامپیوتر بخوام واردِ دانشگاه بشم نهایتا توی این کشور قرارِ توی یک شرکتِ خصوصی با حقوقِ ناچیز واسشون کارای کوچیک کنم، ویندوزی عوض کنم و خرابی های کامپیوتر هاشون رو برطرف کنم، اینجا بود که اولین قدم از رویاهام دور شدم و واردِ رشته ی تجربی شدم، چون احساس می کردم که توی این رشته میشه شغل های با درآمد بهتر پیدا کرد.

اما خب درسته این همه درگیرِ تفکر بودم ولی در واقعیت کلا یک پسرِ بیخیالِ ولگرد که یا درگیرِ بازی با کامپیوتر بود یا با دوستاش تا دیروقت بیرون، تازه رپ هم میخوندم، اون زمان موسیقیِ رپ تازه تو ایران مد شده بود و شدیدا همه رو درگیر کرده بود. منم شده بودم رپر، به زور پول جمع می کردیم می رفتیم استدیو های غیرمجاز آهنگ پر میکردیم. درس رو هم کاملا بیخیال شده بودم، تقریبا هیچ امیدی و زندگی خوبی توی آینده حتی واسه من قابل تصور نبود. تمامِ اینا تا سومِ دبیرستان طول کشید و اینقدر به اوج رسید که در نهایت تمامِ درس ها رو کامل افتادم و با خانواده تا جایی درگیر شدم که از دبیرستان اومدم بیرون و کلا مدرسه نرفتم یعنی حتی دیپلمم هم نگرفتم و ول کردم. شرایط خیلی بد بود با اینکه خانواده از لحاظِ مالی متوسط رو به ضعیف بود اما از لحاظِ فرهنگی خانواده ای قوی بودیم، پدرم تحصیل کرده بود و خواهرام همه تحصیلات بالا، با این وضعیت قطعا سخت بود پذیرش درس نخوندنِ من.اما خب مشخصا من چنین وضعیتی نمیخواستم، دوس نداشتم آینده ی ساده ای داشته باشم، ولی نه امیدی بود نه راهِ چاره ای، فقط نظاره گر وضعیت بد و آینده ی نابود شده ی خودم بودم. اما خب تقریبا 1-2 سال بعد جایی نشسته بودم و برادرِ بزرگترم که 10 سال اختلافِ سنی داریم اومد و بهم گفت میخوام وارد گمرک شم و کارِ بازرگانی کنم، میای ؟ ( اون بنده خدا هم با هزاران تلاش کار و کاسبی واسه خودش راه انداخته بود اما خب شکست خورده بود و همه چیزش رو از دست داده بود و کلی بدهکارِ بانک ). نمیدونم چرا ولی با اینکه سنم کم بود خیلی مصمم گفتم اره میام. هنوز یادمه بهم گفت کارش خیلی سخته توی گرما و سرما باید بدویی و صدها سختی دیگه داره و اگه بیای باید تا آخرش بمونی . بهش گفتم میام و میمونم .

دوستانِ عزیزم این مطلب رو توی چندتا پست جداگانه می گذارم بخاطر طولانی بودنش و سرگذشت زندگی خودم تا به امروز سعی می کنم خلاصه توی دو الی سه پست بنویسم.

قسمت 1 اینجا به پایان رسید و امیدوارم خسته کننده نبوده باشه

جالب و خوندنی بود:)

و تا یه جاهاییش خیلی شبیه برادرم بودین! اونم الان درسشو ول کرده و چسبیده به لپ‌تاب و گوشی و تکنولوژی

مرسی که خوندی هنوز ادامه داره کامل می نویسم تا برسم به امروزم 🌹🌹🌹

سلام

آآآآآآآآآآآآآآآآآ ادامشم بذار خیلی خوبهههه 💖

 

به زودی میذارم ، مرسی که خوندی 🌹🌹

پس بگو یه معتاد کامپیوتری تمام عیار بودی 😂😂

من زیاد وقت نمیکنم بیام نت البته الآن ، قبلنا روزم تو اینترنت و وب و اینستا میگذشت ، ولی الآن از وقتی دیپلممو گرفتم دیگه تو خونه وقت واسه سر خاروندن ندارم:/

منتظر بقیش هستم:)

آره یه زمانی شدیدا معتادش بودم الان نیستم ولی خب دل هم نمیتونم بکنم به زودی بقیه اش هم میذارم

میشه این کد امنیتی رو بردارین خیلی رو مخه:/

توی تنظیمات گشتم ندیدم امکان برداشتنش باشه
راهنمایی کن 

منتظر ادامشم هستیم

به روی چشم یکی دو روز آینده میذارم حتما

جالب وخوندنی بود

منتظر ادامش هستیم:)

ممنون که خوندی به زودی میذارمش

سرگذشت جالبی دارین

دوست دارم بدونم الان کجایین😉

منتظر ادامه هستیم

ممنون و خوشحالم که وقت گذاشتی و خوندی ، همه اش رو کامل می نویسم احتمالا پست بعدی امشب یا فردا صبح میذارم ادامه اش رو

بسیار عالی

بسیار عالی و جالب ، از بازیهای سگا و کمبات تا گمرک و... 

نوشته بعدی رو سعی می‌کنم بخوانم. 

موفق باشی. 

امیدوارم خوشتون اومده باشه 

سلام 

 

یلدایت مبارک.

 

مبارک ، انشاءالله به خوشی و سرخی ، به سرسبزی و سلامتی.

سلام ممنون یلداى توام مبارک 🌹🌹

سلام اولین صبح زمستونیتون بخیر و شادی دوستان😊

آی آی محمد خان اون ۲۵ تومنی و ۵۰ تومنی که بهش اشاره کردید قشنگ منو برد ب ایام کودکی....چه دورانی داشتیم....

انصافا ارزش همون ۲۵ تومن از ۱۰ هزار تومن الان بالاتر بود....ای جوونی کجایی که یادت بخیر...😃

الان مثلا خیلی رفتم تو عمق مطلب😅😅

خوب بود و خوندنی ،آفرین👌

بی صبرانه منتظر ادامش هستم میدونم آینده درخشانی واستون رقم خورده دوس دارم تا آخرش بخونم😊

اره واقعا اون زمان خیلی خیلی لذت میداد با کمترین مبالغ به خواسته های کوچیکمون میرسیدیم و کلی هم خوشحال بودیم
خوشحالم که خوندی و امروز ادامش رو میذارم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
حدود 11 سال پیش زمانی که 17 ساله بودم یک شب که دلم گرفته بود تصمیم گرفتم یک وبلاگ بسازم و بی پرده هر زمان که خواستم حرف های دلم رو اونجا بنویسم الان 28 سالم هست و هنوز هم دوست دارم به این کار تا زمانی که بتونم ادامه بدم ، وبلاگ نویسی مثل درد و دل کردن با یک دوست صمیمی و رازنگه دار هست
آدم رو سبک میکنه و همین ناشناس بودن باعث میشه هرچی توی دلت هست رو بدون خجالت به دیگران انتقال بدی
Designed By Erfan Edit By Mohammad